پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

شیرین زبون ما ...فرهنگ لغت کلمات پارسا جون

به نام خدا کلمات گذشته پسرجون توپ- دست -جیز-بابا/مامان/دایی دبدی= جاروبرقی ممینی= سیب زمینی بر=برق دنو=دندون نو=نون حمو=حموم       کلمات اخیر ابجی  ما= ماکارونی م با حرکت ضمه= مهر انی= اهنی انه= ایینه پته= پسته فنو= فندق    بانو= بادوم پیتا= پیتزا پی= پیچ دته= کنده اتاد= افتاد  ت با حرکت فتحه=ضدای ترقه باتی=باتری  
22 اسفند 1392

بازم خاطره از انیس ومونس مامان ،پارسا

سلام سلام صد تا سلام فرصتی دست داد تا دوباره به این دفترچه  کامپیوتری -اینترنتی خاطرات پارسا کوچولو بیام واز پسر بگم که حرف میزنه وشیرین زبونی میکنه الان هم بعد یه حموم طولانی خوابیده ،قبل تر ها جمام رو دوست نداشت ولی حالا حمام مثل پارک شده مدام توش در حال چرخشه دیگه گه بیرون آمدن از حموم سخت شده به کلک زیاد وگریه های اون موفق میشم پسر مومن وپاک ما عاشق صدای اذان وقرآن هست بابا جون که براش اذان میگه مثل آهوی رام شده روی پای باباش میشینه وسرشو به سینه بابا میزاره وگوش میده یا اگه صدای اذان رو از بیرون خونه بشنوه میاد دم پنجره وهمصدا اذان میگه الله اکبر لااله الا الله رو بلده بقیشو هم آواز بلند قربون لب ودهانت که این قدر زیبا کلام خ...
22 اسفند 1392

پارسایی که بی ادعاست بزرگ شده شکر خدا

سلاممممممممم اومدیم باز بعد دوری بسیار اقا پارسا 1سال و 1 ماه و  10روزر ماشالله مردی شده واسه خودش اول از کلماتی که یاد گرفته بگم خیلی سریع عین طوطی کلمات رو بعد ما تکرار کرد ویاد گرفت طاها - خانوم -حموم-9-2-الو ..-قوقولی-میو-هاپ هاپ-نی نی-عمو - دایی -قل قل داش بشم الهی هم خوشکله هم ماهه یک ماهی رو از اواخر دی تا بهمن در مشهد الرضا نزد مامان ومادر شوهر عزیزم گذراندیم وتوفیق داشتیم امتحانات بود ودرخشیدم به لطف خدا پارسا پیش مادر بزرگ وپدر بزرگها روزها میموند ومن مشغول مطالعه میشدم والبته کسب تجربه کردم برای ترم های بعد تا جانانه تر بخوانم ومعدل 17 رو برسونم به 20 پارسا به برکت حضور در جمع خانواده ها تسبیح خوندن رو (گردو...
8 بهمن 1392

دانشمند کوچک پارسا+دندان های شیری چند تا شدین ؟

پارسا که از اول عاشق در بوده پشت در اتاق گیر میکرد الانم کابینت رو بادودست دو درش رو همزمان باز میکنه توی میز کامپیوتر هم میره تا دستی به سه راه برسونه یه کارا میکنه که نپرس:) تازگی رفته بود کنار ابگرم کن قدی و  بین کابینت  وآبگرم کن گیر کرده بود داشت درشو باز میکر وشعله رو میدید کشوی میز تلویزیون هم چسب میزدم حریف نشدم یه میز بزرگ جلوی مبل رو جلوش گذاشتم   واما دندون ها شدن 4 تا اول بودن 2 تا کوچولوی دندون موش موشی پارسا ... حالا خرگوشی دوتا فک بالا مبارکش باشه پسر مستقل هم میخواد خودش غذا بخوره اونم با قاشق وچنگال بهش نمیدم چنگال تا غذای باباییش تموم میشه میپره واجرا میکنه نمایش غذا خور...
13 آبان 1392

خدای من هزاران بار شکرت میکنم پسرمون پارسا نماز میخونه

خدای من معبود من به چه زبانی شکرت کنم؟!  قبل تر از این روزها حدود 4 یا 5 روز هست که پسر رو در حال سجده کردن دیدم و روز 11 آبان نماز ظهر بود برا گل پسر جانماز انداختم تا با هم نماز بخونیم ایستاده بودمش تا نیت کردم دستای معصوم وکوچولوشو به کنار گوشهاش برای نیت برد ودده دده گفت ته دلم غوغا شد این پسر عابد من در استانه یک سالگی نماز میخونه قبل تر ها موقع تشهد خوندنم میدیدمش که لب میزنه وذکر میگه خدا بلا گردون پسرم بشم    امشب هم که با یاد اینکه اگه پسرمو خدای ناکرده نداشته باشم منم نیستم شعر من در اوج بازی وقربون صدقه رفتنش : : مادرر من بی تو میمیرم به عشق تو اسیرم خدااون روز بی تو رو نیاره ماما...
13 آبان 1392

ما اومدیم +پارسا پسر در آستانه 8 ماهگی

سلام سلام صد تا سلام ماه رمضانتون مبارک بعد یه تاخبر یه ماهه شاید هم بیشتر اومدیم دو هفته ای هست با اقا گل پسر پارسای جان اومدیم تهران مشهد جای همگی خالی خوش گذشت دلمون پیش مامان بزرگا وبابا بزرگا ودایی و.عمو وخاله  وعمه هاست دلمون رو اوتجا گذاشتیم واومدیم بابا حمید خیلی تنها شده بود ومدام زنگ میزد که کی میاین سفرمون 20 روزی طول کشید روز نیمه شعبان هم حرم رفتیم به همراه مامابزرگ(مامانی من) ودایی علی وخاله ودختر خاله وشوهر خاله من حالا نوبت هم که باشه نوبت شیرین ادایی های پارساست عاشق بغل بابا بزرگ (پدر بابا حمید) وعمو وبابایزرگ0بابایی من  بود وقتی هم میخواست بغل کنن به سمتو ن نگاه میکرد وخور خوررمیکرد   خو...
27 تير 1392

سینه خیز رفتن + فقط بغل مامان+5امین سالگرد ازدواج من وبابا حمید+داریم میریم مشهد

امروز تو پسر گل 6 ماه و24 روزه هستی ار 13 خرداد مامان بزرگ وبابا بزرگ ودایی علی کوچولو( 12 ساله متلولد آبان عین تو--آرزوش بود که تو هم آبان ماهی باشی)  اومدن تهران وروزای شاد رو گذروندیم هفته پیش سوپ رو برات شروع کردم وتو هم با قاشق نه بلکه با بشقاب غذا رو سر میکشی خوش اشتهای مامان برنامه غذایی: این روزا صبح فرنی وعصر یا شب سوپ روز 17 یا 18 خرداد هم سینه خیز رفتی و منو میشناسی وبا دیگران غریبگی میکنی فقط بغل مامان الهام این روزها هم که دور وبرت شلوغه جسور تر شدی دیروز 22 خرداد رفتیم پارک ارم وبابایی هم تو رو تو پارک وروی شونهاش میچرخوند بابابزرگ خوب و نوه دوستی داری بارها شده مهدی حاله رو وسط ظهر یا توی اوج خستگی برده پارک یا ...
23 خرداد 1392