پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

خدای من هزاران بار شکرت میکنم پسرمون پارسا نماز میخونه

1392/8/13 1:02
نویسنده : الهام
536 بازدید
اشتراک گذاری

خدای من معبود من به چه زبانی شکرت کنم؟!

 قبل تر از این روزها حدود 4 یا 5 روز هست که پسر رو در حال سجده کردن دیدم و روز 11 آبان نماز ظهر بود برا گل پسر جانماز انداختم تا با هم نماز بخونیم ایستاده بودمش تا نیت کردم دستای معصوم وکوچولوشو به کنار گوشهاش برای نیت برد ودده دده گفت ته دلم غوغا شد این پسر عابد من در استانه یک سالگی نماز میخونه قبل تر ها موقع تشهد خوندنم میدیدمش که لب میزنه وذکر میگه

خدا بلا گردون پسرم بشم 

 

امشب هم که با یاد اینکه اگه پسرمو خدای ناکرده نداشته باشم منم نیستم

شعر من در اوج بازی وقربون صدقه رفتنش ::مادرر

من بی تو میمیرم به عشق تو اسیرم

خدااون روز بی تو رو نیاره مامانی شیرین زبون خوش ادا

تازه تر اینکه همین امروز گذشته 12 آبان نماز صبح که بیدار شدم طبق عادت قبلی اش برا شیر خوردن (از حدود 10 یا 9 ماهگی نماز صبح ها برا شیر بلند میشه) بیدارشدم تابرم وضو بگیرم بابایی حمیدرضاش نمازش رو تموم که کرد پارسا از رفتن م ناراحت شد وبه حالت دو زانو لبه تخت (پایین تخت لالا بودیم )نشست وبه سمت بابایی رفت القصه (دلم میخواد ثانیه به ثانیشو بگم برام جذابه ته دلم هزار قربون صدقه ودعا میکنم برای پارسای جانم)تااومدم خنده حمیدرضا بلند بود ومیگفت پارسا ی جان در حال نشسته نیت نماز کرده به قصد قربت با خدا و دده هم گفته تو نیتش وسجده هم میرفته

دیگه بابایی هم به چشم خودش دید پسرمون چطور عاشق نماز وبهتر بگم خدا شده امیدورام همیشه عاشق باشه

خدا هم یاورش باشه هواشو داشته باشه وعاقبت به خیرش کنه

پیامک هم به بابابزرگ ها ومامان بزرگها دادیم همشون گفتن :که الهی پسر خوب قدرشو بدونین فداش بشم  پدر ومادر ایینه فرزندان هستند....(اینو که واقعا درسته ولی ما کار خاصی نکردیم خدا کنه شایسته وصحیح تربیت  کنیم پارسا ودیگر فرزندانمون رو)

خیلی وقته این همه ادا وناز وکارای پارسا رو ننگاشتم

پارسا در 25 مهر در استانه 11 ماهگی قدم های اولش رو برداشت خدای من همه لحظاتم با پارسا همراه دعاست چرا؟ شاید این پارسای پرهیزگار منو محو خودش کرده وبه من آموخته باز هم شکر گزارت هستم خدا

درتاریخ 1 مهر به همراه خانواده عزیز همسرم  (هم خانواده اش و هم خودش عزیزن)شمال رفتیم وپارسا که اون موقع 10 ماهه بود با اصرار زیاد والتماس آب رو میخواست وتوی 3 روز سفر تنها اون بود که آب تنی کرد

عمو علیرضا که خیلی دوستش داره ومدام همبازیشه وآقاجون(بابابزرگ پارسا)هم که پارسا رو کپی حمیدرضا میدونه اونو لحظه تنها نمیزاشت واونو به اب تنی میبرد

پارسا از اب بیرون نمیامد تا دل سیر شنا میکرد به زور بیرون میاوردیم با ادای آواها مختلف اوم اوم(صدای خواهش) میخواست برگرده به آب  وقتی هم بی تفاوتی میدید چهار دست وپا وبی هوا میرفت به سمت موج

خوش گذشت به من  هم همینطور این بار خانواده همسری سنگ تمام گذاشتن به اندازه اینبار تاحالا بهشون این همه علا قه مند نبودم

آقاجون کلی زحمت کشیدن ومحبتای بی دریغ عمه جون(مادر شوهر هم کم نبود خدا حفظشون کنه

الان یه ماه ونیم هست ندیدیمشون

وتا اواخر آذر قصد سفر به وطن نداریم:(

 

 

ناگفته نمامد خونه از 4 یا 5 روزه شرشره بندی شده امسال به خاطر محرم نمیخوام تولد بگیریم تولد رسمی وبزرگ

ولی قبلش خودمونی تولد داریم

کلی بادکنک بازی کردیک پارسا باد کردن بادکنک رئ دوست داره وبه شوخی میگیره ومیخنده

توپای رنگی هم که اویزونه میکنه تو دهنش

منم این روا همش اهنگ تولدت مبارک میخونم چیکار کنم تولد دوس دارم:)

در حسرت تولد(مامان برا خواهرم تولد گرفت توی سال اخر عقد کنونش ولی برا من به خاطر کوچک بودن خانه نگرفت بهانه ای بود ها  منم در حسرت ماندم )

خودم همین اخر شب قول دادم غصه نخورم برای چیزای کم ارزش وقتی خدا باارزشترین هاشو نصیبم کرده

همسر خوب وشایسته وبا کمالات وفرزندی شیرین وسالم وصالح انشاالله

چقدر خبر جدید طولانی شد پست

چون از قلم نیوفته مینویسم دیگه شاید دفعه به رو کردنم 2 3 ماه دیگه بشه ؟؟؟؟

من در حال ادامه تحصیلم به امید خدا

امتحانات ار 1 دی شروع میشه رشته ام علوم اجتماعی خدا کنه از پسش بربیام با وجود پارسا وحساسیتم اذیت نشدنش

....ساعت اکنون12:55 منم عادت خوابم حدود2 یا 3 هست ولی باید زود بخوابم با پسر گل روزها اصلا مطالعه ندارم یا آخر شب یا ساعتی از صبح وقت گیرم میاد

....

ذکر امروز یا قاضی الحاجات

(جمیدرضا دایم الذکر شده 

کمالش در من اثر کرد)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)