خوشحالیم که مامانی و خاله جون و مهدی جون خاله دارن میان

خدا رو شکر  هزاز بار هزار بار !!!!!!!!!!!!!!!!!!! شاید بگم خوشحالم ولی ازخوشحالی فراتر

در لحظاتی که به حضور مامان جونم نیازمند بودم و آرزو کردم در کنارم باشد

  خدا فرشته آسمانی مامانم و خواهرم و خواهر زاده ام را برایم رساند. الان در راه با           

         دارند تشریف می آورند 

پیشکه چند روزی تنها نباشه  و قراره با بابا حمید جون  بریم

و مهدی جون خاله رو ببریم لبخند هاشو ببینیم، عزیز منه شیرین کاری هاشو که شنیدم دلم میخواد زودتر ببینمش بازیگوش میره اسباب بازی هاشو قایم میکنه به مامانش میگه برو پیداشون کن ،فوری تا مامانش نرفته دنبال اسباب بازی ها خودش میره جاشو لو میده الهی که همیشه سلامت باشی ، یک سال از عمرت رو درکنارت بودم روز به روز و روزای سختی بود ولی خداروشکر الان که حالت بهتره من خوشحالم و سلامت هستی  و خوشی تو مامان وبابابت رو از خدا میخوام نازنین

خدایا اگر آرزویم را  برآورده کنی منت بر می نهی! تو را سپاس

نی نی جون من  خوشحالی!!! میدونم میفهمم !!!دعا کن زیاد پیشمون باشن تا باهم بریم مشهد آخ جون چی میشه!!!!

نی نی جون ناگفته نماند شاید بامامان  جون و  خواهری  برگردم، چه زیبا  مجاورین حرم مطهر امام رضا دارند میان

بازیگوش ( قبلا میگفتم شیطون ، تو که شیطون نیستی خیلی دوستداری بازی کنی ، به  دلم محکم بچسب اینقد ناز نکن فدات شم) امروز دایی جون ناهار مهمونمون بودن و من یه خرده اذیت شدم ولی از تنهایی بهتر بود اونا تنها کسایی هستند که خیلی بهمون نزدیک اند از لحاظ خویشاوندی توی تهران با دوقلوهای دایی جون محمد و علی، پلی استیشن بازی کردیم منو بابایی که  بابایی جونت فوتبال و من رالی

گاه گداری هم تکه کلامی میگفتم  وسط بازی شون که صدای  خنده همه میرفت هوا باباب هم بعد یه گل جانانه که ؛ من شاهدش نبودم فقط صداشون رو میشنیدم   فریاد زو چه گلیییییییییی چه سنبلیییی ، واز خجالت به خاطر حضور دایی جون نمیدونست بخنده یا سرخ بشه

 داستان بازی کردن من اینه که البته من قبلا اهل بازی بودم خیلی قبل ترا موقع مجردی ولی حالا به عشق تو و به خاطر تو کارتون رو با دقت و علاقه بیشتر میبینم عاشق شهربازی ( نه بازی های حرکتی اون کامپیوتری هاش!  ) هستم