پسر خوب وگل من هدیه خدای مهربون اسم تو رو بابایی پارسا گذاشته چنان هم با احساس صدات میکنه پارسا که من نظرم عوض شده آخه من حسین میخواستم باشه عادت داری خودت رو تا نزدیک قفسه سینه مامان بالای بالا میاری و بازم عادت داری قلمبه بشی یه ور دل من فدای تو ،عروسک نازت رو توی خونه از این ور به اون میبرم کنارم میخوابونم اون برای من نقش تو رو بازی میکنه موهای مشکی نازش دستای کوچولو ولطیفش همه و همه منو میبره به اون روزای با تو ،که انشاالله به سلامتی بیای راستیییییییییییییییییی میدونی که سال پیش مثل امروز چه خبری بود؟ امروز یه روز مهم بود بابا حمید از تز ارشدش دفاع کرد با افتخار زیاد و منم توی جلسه دفاع حضور داشتم ،ای...