پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

عزیز ترین هایم و چشم روشنی من

1390/10/25 0:28
نویسنده : الهام
454 بازدید
اشتراک گذاری

مامان بزرگ و باباب بزرگ جون ت اینجان پیش من

منم بعد چهل روز دوری

  توی ایستگاه لا به لای  جمعیت مسافرای قطار دنبالشون میگشتم بابا جون رو اول دیدم وبعد هم مامانجون رو جستجو کردم و مثل همیشه توی دیدار اول  بوسه بارونشون کردم و باز هم بغضم را فرو خوردم تا شیرینی دیدار به تلخی تبدیل نشه

حضورشون رو حتی یه لحظه غنیمت میدونم یاد اون روزا می افتم که روزای زندگی مشترک رو آغاز کرده بودیم هر بار که میرفتیم به وطنم خوشحال و سرزنده بودمو اصلا هم توی مسیر خوابم نمی آمد و موقع برگشت که برای همه تجربه شده است

وبرگشتن که از بس که احساس دلتنگی بهم غالب میشد به خواب میرفتم و وقتی که بیدار میشدم کابوسی سراغم میآمد که ما داریم میریم مشهد یا داریم برمیگردیم !! وبرگشت درست بود این احساسا بارها و بارها تکرار میشد ولی حالا که زمان گذشته و زمان رنگ دیگری به خیلی چیزها میدهد و البته تجربه و طرز متفاوت فکری

دیگه این احساسات بد نیست بلکه همیشه همراه ارزوی سلامتی و عاقبت به خیری خانواده است و از همه مهمتر تجدید دیدار و زیارت حرم امام هشتم امام رئوف غریب الغربا امام رضا (ع)  در دلم روشنی بخش وامید بخش است همیشه مجاور بودم وحال زائر

نمیدونم هرکسی توی یه گوشه از حرم حال خوشی پیدا میکنه ولی من  اول از همه ورودی حرم و هنگام سلام و اذن ورورد به حرم  ودیگری توی صحن انقلاب و روبه روی پنجره فولاد و گنبد زیبای حرم اقا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان یاس
28 دی 90 21:47
سلام به مادر آینده خیلی خوشحالم که به وبلاگ شما مامان مهربون سر زدم امیدوارم نی نی شما را بزودی ببینم اگه دوست داشتین به خانه تازه تاسیس ما سربزنین من وبابا حسن تازه ازدواج کردیم. یه عالمه حرف های عجیب هم داریم منتظرتون هستم
مامان یاس
6 بهمن 90 20:48
سلام ماه ربیع الاول مبارک حتما بیاین به وبلاگ نی نی ما و هدیتون را بگیرید التماس دعا یازهرا