عمو اومده با دایی----- افرین به هر دوتایی
اقا پسرم برگ گلی اول شیرین کاری تو
روز 13 /2 رفتیم نمایشگاه کتاب با عمو جون وتو توی کالسکه بودی ولی مدام خسته میشدی و مجبورمون میکردی بغلمون کنیم تورو ،عصری رفتیم پارک نمیدونم چی؟ که زندان قصر توش بود ناهار خوردیم موزه زندان رفتیم که برای اولین بار پارسا جون توی بغل بابا حمید گفت او دلا ل لل ل
قربون تو با جنجره ات مادر
دیروز هم دایی جون اومد پیشمون من و تو و بابایی
خوشحالیم که اونا رو بعد مدتها میبینیم
دایی سربازه برای کسر خدمت وعمو دانشجو یه که برای خرید کتابای آمادگی ازمون ارشد اومده بودن تهران
هردو امروز رفتن ومن دلم غصه دار شد خدا به همراهشون دایی نامزد داره وعمو جون هنوز مجرده به زود
ی ازدواج کنه من جاری دار وتو زن عمو دار شی
دیروز 14 /2 هم به مدت طولانی توسط دایی نشستی
تنهایی وبازور وتوان بازوی خودت ولی دایی هواتو داشت وذوقید
برا مامان بزرگا وبابا بزرگا عکساتو فرستادیم
الان لالا کردی کوچولوی خوش بر و رو
ماشاااالله خیلی اروم وکنجکاوی هرچی از جلوت رد ببرن دودوستی میچسبی بهش
یه صدایی میاد میرم ببینم گلم چشماشو باز کرده ؟