پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

خدایا بازم منو خوشحال کردی شکرگزارتم

1391/2/30 20:58
نویسنده : الهام
402 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خالق

13 هفته و 4 روزگی تو نازنازی من پسری یادختری من

الان که خیلی خسته ام، چون داریم از دکتر میایم دکتر ژنتیک مون و شکر خدا تو سالمی و من نیاز به غربالگری سه ماهه دوم یا آمنیوسنتز ندارم

وقتی که تازه توی مطب دکتر و توی اتاقش روبروش نشسته بودیم رو به پنجره بیرون رو نگاه کردم ویه لحظه از ذهنم گذشت که اون کسی که همه چیز رو میدونه خداست ،خدای بزرگ وتوانا .

دکتری هم که اینجا داره نظر میده ذره ای  از اون علم رو هم نداره وبهتره به  جایی که فقط  گوش به حرفای دکترها  باشم از خود خدا بخوام که بهترین هاشو بهم بده الان هم بهترینها برای من سلامتی همسر و نی نی کوچولوی توراهی منه

دوست داشتم همسری منو ببره یه چیزی واسه نی نی بخریم آخه من حتی قبل از اینکه تو جیگری ام بیای با هر خبر خوش که به تو مربوط بود میرفتم یه چیز میخریدم الان هم پررو شده ام دیگه!!!ولی نمیشد بابا حمید خسته بود خودشو زودی رسونده بود خونه تا بریم دکتر اونم با مترو رفته بودیم و  نتونستیم ماشین رو ببریم به خاطر طرح ترافیک که ما نداریم !!!!

حالا هم بابایی درگیر آزاد کردن ماشین از پارکینگه توی این گیری ویری نزدیک ایستگاه مترو ماشین رو که پارک کردیم تا برگشتیم دیدیم جرثقیل برده ماشینو ما هم که دلمون هوری ریخت پایین که نکنه دزد ماشین رو برده وعصبانی بودیم........ والان بابا درگیره ،جان !بگردم خسته است وعصبی..

بابایی بهم تبریک گفت سلامتی تو یه دونه رو دردونه رو

نمیدونم چی بگم که تمام محبتم به تو توش نشون داده بشه به قول بابا ...  ( سه نقطه ) یا گاهی بابایی از فرط احساس علاقه به من میگفت پیامک خالی میفرستم چون از دوستت دارم هم کلمه ای بالاتر پیدا نمیکنم که در وصف تو باشه منم قبول دارم که بابا حمید خیلیییییی خیلییییییییییی عاشق ومن لایق این عشق نیستم امیدوارم که باشم...

تا اومدم خونه زنگ زدم به مامان جونم تا خبر خوش  سلامتی تو رو بدم، دیشب به مامان که زنگ زده بود گفتم داریم میریم دکتر .( تااسم شب اومد خوابت برد یا چون این همه وقت تو راه بودیم منم خیلی پیاده روی کردم الهی بگردم !!!)

اونهم خیلی خوشحال شد گفت که نذر کرده که تو سالم باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)