پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

مامانی شاعر!

روزای اخر سال یه روز برفیه شاد اومده بودی پیش من پیش مامانی الهام من که منتظر بودم درآورده بودم دوتا بال روای قبلتر اون، مشهد بودیم با بابا خواستم تو رو از خدا واز امام رضا برام فقط   مهمه سالم باشی و صالح کنار من وبابا
19 ارديبهشت 1391

خوشحالیم که مامانی و خاله جون و مهدی جون خاله دارن میان

خدا رو شکر  هزاز بار هزار بار !!!!!!!!!!!!!!!!!!! شاید بگم خوشحالم ولی ازخوشحالی فراتر در لحظاتی که به حضور مامان جونم نیازمند بودم و آرزو کردم در کنارم باشد   خدا فرشته آسمانی مامانم و خواهرم و خواهر زاده ام را برایم رساند. الان در راه با                      دارند تشریف می آورند  پیش که چند روزی تنها نباشه  و قراره با بابا حمید جون  بریم   و مهدی جون خاله رو ببریم لبخند هاشو ببینیم، عزیز منه شیرین کاری هاشو که شنیدم دلم میخواد زودتر ببینمش بازیگوش میره اسباب بازی هاشو قایم میکنه به مامانش میگه برو پیداش...
6 ارديبهشت 1391

عکسهای دیدنی

   دایی سعید جون ( ساده وسنگین میپوشه ، متاهل ، عشق کارهای فرهنگی ، جاافتاده و پخته نسبت به سنش 23 ساله)  دایی محسن جون ( به عبارتی سوسول و خوش تیپ، عشق ماشین و موتور تلر که با تلاش خودش بهش رسیده  ، در پی استقلال ،  اهل کار ،اجتماعی و خوش قلب ، 18 ساله )                           و  دایی علییییییی جون( ته تغاری ، پر هیجان و باهوش ، با وسایل ساده چیزایی میسازه که جای تعجب داره ، روزی میخواد مهندس هوا فضا بشه و به فضا سفر کنه ، شر وشور ، در عین بچگی خیلی خوب با بزرگا ارتباط میگیره ، 10 ساله ) و نینی کوچو...
6 ارديبهشت 1391

مهدی بیا مهدی بیا

مهدی بیا مهدی بیا مهدی بی ا گل با صفاست اما بی تو صفا ندارد گر بر رخت نخندد در باغ جا ندارد پیش تو ماه وباید رخ بر زمین بساید بی پرده گر بر آید شرم وحیا ندارد مهدی بیا مهدی بیا مهدی بیا ای وصل تو شکیبم ای چشم تو طبیبم باز آ که درد هجران بی تو دوا ندارد فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته از بس که ناله کردم آهم صدا ندارد مهدی بیا مهدی بیا مهدی بیا گفتم که در کنارت جان راکنم نثارت تیغ از تو گردن از من چون وچرا ندارد هرکس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد جز بی کسی چه دارد هرکس تو را ندارد مهدی بیا مهدی بیا مهدی بیا     mahdibia.mp3 (4.29 مگابایت, 1...
1 ارديبهشت 1391

مامان و کوچولو و بابا

کوچولوی من امروز مامان زود از خواب بیدار شده میخواد یه کمی باهات حرف بزنه داشتم راجع به تو مطلب میخوندم برام جالب بود که تو ریزه میزه که فقط 2 /2 سانتی متری قدته  و 9 هفته و 3 روز سن داری ،سکسکه هم میکنی !!! ولی من که متوجه نمیشم     عزیز کوچولوی من چندروز پیش که هوا خیلی گرم بود و من همش با خودم میگفتم با این گرما چطور ویار رو تحمل کنم که همون شب هوا سرد شد و نوید بارون میداد و چند روز پشت سر هم بارون اومد و این بی سابقه بوده توی تهران... الان هم هوا سرده وگاه گداری مامان بخاری رو روشن میکنه عضو کوچک خانواده ما!  پدرت   منظورم بابابی هستش چند روز پیش جمعه 25 فروردین ازمون دکتری رو داد وامیدواریم...
30 فروردين 1391

کوچولوی من به خاطر بسپار

فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین امروز با بهانه برای خودم اشک ریختم عزیزمن این گریه بد نیست این گریه ها غنیمته! باید یاد بگیرم با هر خوشی شاد شاد نشم و خودم رو نبازم و با هر نا خوشی پایم نلغزد این حس و حال خیلی عالیه نشونه غم نیست نشانه ... چه راحت ما آدما دل هم رو میشکنیم و گاه چقدر سخته ارتباط بگیریم با هم نینی جون یاد بگیر از من نه!!! از بهترین بنده ها از اونایی که کارشون درسته دل کسی رو نشکن حتی بادلیل ( که هیچ دلیلی قابل قبول نیست)  و توی دل هرکس دنیایی هست که تو ازش شاید خبر نداری جز راست نگو و هر حرف راستی رو هم نزن سعی کن بیشتر شنوا باشی تا گوینده ( زیاده روی نکن هر نکته زمانی و مکانی دارد) پاتو که به دنیا ...
28 فروردين 1391

خدای من

خدای من معبود من هرگز مخواه بنده تو سختی ببیند چون تو رئوفی تو مهربانی اگر چه میدانم تو هر چه به ما بدهی خیر ماست برمن و بر همه بندگانت لطف بنما اگر چه من در لحظات تنهایی و سختی به یاد تو می افتم تو در همه حال به یاد من باش و مرا متوجه کن  متوجه کن که شاید این فراموشی بیش تر یک لحظه و یک ساعت و یک سال و.. طول بکشد اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
23 فروردين 1391

هدیه مامان جونم وخواهر جونم برا چشم روشنی (مادر بزرگ و خاله جون)

  هدیه خواهرم که خیلی عزیزه     وخریدای خودم اردکه جغجغه است که قبلنا خریدم ولی ستاره هارو از مشهد خریدم سوغاتی الهی که ستاره بارن باشه آسمون زندگیمون مبارکت باشه گلم شیرینم چی بگم بهت که اینقدر خاطرت عزیزه برام       خیلی شادم از اینکه اومدی و من که قبل بارداریم برات یه چیزایی خریده بودم با خودم عهد بسته بودم دیگه نخرم تا خودت بیاد توهم کوچولوی خوبی بودی واومدی درست روزای آخر زمستون یه روز برفی که من فهمیدم تو داری در وجودم رشد میکنی از خدا خواسته ام و میخوام تو را سالم و صالح برای م ن و بابا حمید قرار بده و در آغوشمان امن باشی دختر یا پسر بودنت اهمیت چندانی نداره خدا ه...
22 فروردين 1391

هدیه های نی نی

جورابایی که خاله واسه نینی خرید وهدیه مامان جونم برا چشم روشنی یک اسلحه دکوری تپانچه عکساشو میزارم بهزودی  
14 فروردين 1391

هفته 7 ویک روز

سلام سلام از روز ی که فهمیدم مامان شدم تا حالا خیلی وقته که گذشته و من که تنها بدون بابای نینی رفتم مشهد پیش مامانم و عید دیدنی خیلی خوب بود ولی دلم میخاست بزرگ شدن نینی روبا هم بودیم روز 24 اسفند پرواز به سمت مشهد 26 اسفند اولین مراجعه به دکتر که دکترم 10 فرئردین( تولد بابای نینی  ) رو برای سونو تاریخ زد قبل سال تحویل هم که بخر بخر داشتیم برا سال نو ومن هم خیلی رعایت نمیکردم  وپیاده روی میکردم زیاد شاید یادم میرفت که باردارم و بیشتر باید مراقب باشم حتی چند بار مهدی کوچولو خواهر زادمو که 2 سال ونیمشه بغل کردم و کلی راه بردمش نا گفته نماند که خیلی هله هوله میخودم ومیخورم ای مامان بد!! سال که تحویل شد من خیلی خوشحال ...
14 فروردين 1391