پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

از نگاه دوربین!!!

خواهر  کوچولوی پارسا!!! فدای ژست ونگاه معصومت دخترم خوب شسته شدی نوبت خشک شدنته پارسا برروی بند ولی بند رخت تحمل وزنشو نداره!!! ...
12 خرداد 1392

6 ماه و13 روزگی +سنگر پارسا

اما ن از دست جیغ جیغ های ریز وگوش خراشت امان از دست حمله کردن به وسایل وبردنشون به دهنت وبا ولع خوردنشون امان از دست  تو گل پسر که چند روزه اذیتم کردی مامان امروز بهت غذا ندادم ببینم شاید حسای=سیت داری به غذا که گوارشت خراب شده ... ولی تو پسر مهربون وبا ادب وباهوشی هستی شبا دیگه زود نمیخوابی صد بار هم از خواب بیدار میشی روزا هم نمیزاری لالا کنم امروز هم خدا بهمون رحم کرد وتو نجات پیدا کردی صبح ناغافل در حالی که من هنوز کامل اجیر نشده بودم رفته بودی طرف میز تلویزیون ،جاشمعی چوبی   و انداخته بودی وحبابش هم  که شکسته بود داشتی بازی میکردی  ای چه دلم هوری پایین ریخت وبا فریاد یا ابوالفضل اومدم پیشت وشیشه رو...
12 خرداد 1392

ادامه--- اتاق پسری

  یه دیوار سقف-بالن (توش مسافره خرس وببر وخرگوش :) بوفه --- قفسه نگرفتیم چون خونه قبلی جانداشتیم !!! کمد لباس طبقه بالا طبقه پایین کمد -اون توری  چادر پشه بنده   سرویس ناخن گیر سرویس پلاستیک (اون صندلی ... هم بنفشه!!!) تشک بازی ...
12 خرداد 1392

آخ جون بازی ( گردش متفاوت)

سلام آقا پسر ما که از 4 ماهگی توی روروک میشینه وراه هم میره گاهی از این کار تکراری قدم زدن توی راهروهای خونه واتاقا خسته میشه و هوس میکنه روی پایه های محافظ دور  روروک بایسته یا روی صفحه جلوی روروک بشینه وبنده  ، مامان محترم ایشون رو بگردونم بچه ها حرکت کردن رو دوستدارن من جمله :   * توی بغل بابا ومامان ودید زدن از رو شونه شون *توی ماشین لالا کرده و یا نشسته یا از پشت شیشه بیرون رو دید بزنن *روی گردن بابایی سوار بشن وگردش  علمی وتفریحی سعی کنید موقعیت های مختلفی برای شاد شدن واکتشاف نینی فراهم کنید (این بازی عالیه برای بچه های تو سن پارسا  جون حدود 6 به بالا چون کنجکاویشون شروع شده) لذت خنده هاتو ...
11 خرداد 1392

سروده من در بارداری تقدیم به فرزندم(پارسا هست دیگه!!!)

نازنازی گل من دختر یا پسر خوشگل من همین روزای زیبا،که هستی تو دل من روح می یاد توی جسمت میشی یه انسان کامل خدا کنه تو باشی همیشه سالم وصالح ------ پی نوشت یادش بخیر این یادداشت رو توی کاغذهایی که امروز جمع وجور میکردم پیدا کردم برای 15 هفته ودو روز گی نی نی بود که هنوز معلو منبود پسر یا دختره نعمت یا رحمته!!! من17 هفتگی فهمیدم خدا بهمون پسر داده خاطره اون روز رو هم خواهم نوشت
7 خرداد 1392

آخ جون بازی

  پسر بازی گوش وتنوع طلب ما که فقط یه اسباب بازی رو دوس نداره هرروز اسباب بازی هاشو پخش میکنیم تا بازی کنه توی روروک --خوابیده رو زمبین یا نشسته روی مبل بادی وسایل خونه هم در امان نیستن کنترل وموبایل وگلدون و تلفن و...     قراره از این به بعد بازیهایی رو که با آقا پارسا میکنیم اینجا بزارم شاید بقیه ایده بگیرن!!!شاید بعضی هاشون ساده به نظر بیان امابرای مامانای بچههای باهوش و کنجکاوی چون پارسا مفیده   این بازی: بازی بالگو شما اشکال رو بسازید بدین دستش  برج بلگویی ---گوشی تلفن ---سکوی قهرمانی --پله و... تناسب رنگی رو هم رعایت کنین بهتره بچه های بزرگتر هم میتونین کاری کنین که اون شی رو خراب کنن ...
6 خرداد 1392

روز بابایی و من----روز پدر ومرد میلاد امام علی (ع)

    از زبان پارسا جون امرروز که رو بابا جون بود وروز من که مرد کوچولویی( پارکی نرفتیم  - کتابی نخریدیم از تکه کلام های مامان الهام ) هستم عیدت مبارک بابا جون حمیدرضا مامانی برام از امام علی (ع) گفته ، که امام اولیمون هستن وچقدر با خدا بودن ما هم میخوایم مثل امام علی باشیم من وشما من همش حرفاتونئو شنیدم مامان بهتون میگفت که من مشاور و دوست خوبی دارم توی اینده تکیه گاه وراهنمای من شما هستین خیال مامان جمع بود منم میخوام عین تو دکتر بشم مثل اسممم هم عابد وبا خدا بابا جون جون امروز برای اولین بار خیلی با من بازی کردییییی ها دسمت درد نکنه بابایی ولی چرا کادو نخواستی برات بگیریم ای کلک !!! ...
5 خرداد 1392

روز اول تولد همه عشق پارسای بی ادعا-- یادش بخیر قربون نگاهت پسرم کاش دوباره اون روز برمیگشت

اول از همه سلام الان آقا پارسا لالا کرده  بعد یه حموم گرم ما دیگه کولاک کردیم یهو عکسای پارسای دلبر را رو میکنیم این عکس رو از روی فیلم موقع تولدت گرفتم پوست بدنت خیلی پوسته شده بود به خاطر ساعتها طول کشیدن زایمان(هم اتاقیمون زحمت چرب کردن با روغن بچه رو کشیدند--هنوز وقتی روغن بدنت رو بو میکنم یاد اون روز به یاد ماندنیو تکرار نشدنی میافتم) مامان بزرگ عزیز این فیلم ها رو میگرفت دستش درد نکنه از 10 روز مانده به تولدت وتا دوهفتگیت پیشم بود شب بیداری ها کشید نیمه های شب تو رو بغلم میداد تا شیر بدم چند روزی هم که بینارستان بستری بودم برای عفونت بعد زایمان اذیت شد زحمتاش رو نمیتونم جبران کنم تازه بعد دوهفتگیت به اتفاق مامان بزرگ...
3 خرداد 1392