پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

دست کوچولو پا کوچولو

دانشمند کوچک پارسا+دندان های شیری چند تا شدین ؟

پارسا که از اول عاشق در بوده پشت در اتاق گیر میکرد الانم کابینت رو بادودست دو درش رو همزمان باز میکنه توی میز کامپیوتر هم میره تا دستی به سه راه برسونه یه کارا میکنه که نپرس:) تازگی رفته بود کنار ابگرم کن قدی و  بین کابینت  وآبگرم کن گیر کرده بود داشت درشو باز میکر وشعله رو میدید کشوی میز تلویزیون هم چسب میزدم حریف نشدم یه میز بزرگ جلوی مبل رو جلوش گذاشتم   واما دندون ها شدن 4 تا اول بودن 2 تا کوچولوی دندون موش موشی پارسا ... حالا خرگوشی دوتا فک بالا مبارکش باشه پسر مستقل هم میخواد خودش غذا بخوره اونم با قاشق وچنگال بهش نمیدم چنگال تا غذای باباییش تموم میشه میپره واجرا میکنه نمایش غذا خور...
13 آبان 1392

خدای من هزاران بار شکرت میکنم پسرمون پارسا نماز میخونه

خدای من معبود من به چه زبانی شکرت کنم؟!  قبل تر از این روزها حدود 4 یا 5 روز هست که پسر رو در حال سجده کردن دیدم و روز 11 آبان نماز ظهر بود برا گل پسر جانماز انداختم تا با هم نماز بخونیم ایستاده بودمش تا نیت کردم دستای معصوم وکوچولوشو به کنار گوشهاش برای نیت برد ودده دده گفت ته دلم غوغا شد این پسر عابد من در استانه یک سالگی نماز میخونه قبل تر ها موقع تشهد خوندنم میدیدمش که لب میزنه وذکر میگه خدا بلا گردون پسرم بشم    امشب هم که با یاد اینکه اگه پسرمو خدای ناکرده نداشته باشم منم نیستم شعر من در اوج بازی وقربون صدقه رفتنش : : مادرر من بی تو میمیرم به عشق تو اسیرم خدااون روز بی تو رو نیاره ماما...
13 آبان 1392

ما اومدیم +پارسا پسر در آستانه 8 ماهگی

سلام سلام صد تا سلام ماه رمضانتون مبارک بعد یه تاخبر یه ماهه شاید هم بیشتر اومدیم دو هفته ای هست با اقا گل پسر پارسای جان اومدیم تهران مشهد جای همگی خالی خوش گذشت دلمون پیش مامان بزرگا وبابا بزرگا ودایی و.عمو وخاله  وعمه هاست دلمون رو اوتجا گذاشتیم واومدیم بابا حمید خیلی تنها شده بود ومدام زنگ میزد که کی میاین سفرمون 20 روزی طول کشید روز نیمه شعبان هم حرم رفتیم به همراه مامابزرگ(مامانی من) ودایی علی وخاله ودختر خاله وشوهر خاله من حالا نوبت هم که باشه نوبت شیرین ادایی های پارساست عاشق بغل بابا بزرگ (پدر بابا حمید) وعمو وبابایزرگ0بابایی من  بود وقتی هم میخواست بغل کنن به سمتو ن نگاه میکرد وخور خوررمیکرد   خو...
27 تير 1392

سینه خیز رفتن + فقط بغل مامان+5امین سالگرد ازدواج من وبابا حمید+داریم میریم مشهد

امروز تو پسر گل 6 ماه و24 روزه هستی ار 13 خرداد مامان بزرگ وبابا بزرگ ودایی علی کوچولو( 12 ساله متلولد آبان عین تو--آرزوش بود که تو هم آبان ماهی باشی)  اومدن تهران وروزای شاد رو گذروندیم هفته پیش سوپ رو برات شروع کردم وتو هم با قاشق نه بلکه با بشقاب غذا رو سر میکشی خوش اشتهای مامان برنامه غذایی: این روزا صبح فرنی وعصر یا شب سوپ روز 17 یا 18 خرداد هم سینه خیز رفتی و منو میشناسی وبا دیگران غریبگی میکنی فقط بغل مامان الهام این روزها هم که دور وبرت شلوغه جسور تر شدی دیروز 22 خرداد رفتیم پارک ارم وبابایی هم تو رو تو پارک وروی شونهاش میچرخوند بابابزرگ خوب و نوه دوستی داری بارها شده مهدی حاله رو وسط ظهر یا توی اوج خستگی برده پارک یا ...
23 خرداد 1392

از نگاه دوربین!!!

خواهر  کوچولوی پارسا!!! فدای ژست ونگاه معصومت دخترم خوب شسته شدی نوبت خشک شدنته پارسا برروی بند ولی بند رخت تحمل وزنشو نداره!!! ...
12 خرداد 1392

6 ماه و13 روزگی +سنگر پارسا

اما ن از دست جیغ جیغ های ریز وگوش خراشت امان از دست حمله کردن به وسایل وبردنشون به دهنت وبا ولع خوردنشون امان از دست  تو گل پسر که چند روزه اذیتم کردی مامان امروز بهت غذا ندادم ببینم شاید حسای=سیت داری به غذا که گوارشت خراب شده ... ولی تو پسر مهربون وبا ادب وباهوشی هستی شبا دیگه زود نمیخوابی صد بار هم از خواب بیدار میشی روزا هم نمیزاری لالا کنم امروز هم خدا بهمون رحم کرد وتو نجات پیدا کردی صبح ناغافل در حالی که من هنوز کامل اجیر نشده بودم رفته بودی طرف میز تلویزیون ،جاشمعی چوبی   و انداخته بودی وحبابش هم  که شکسته بود داشتی بازی میکردی  ای چه دلم هوری پایین ریخت وبا فریاد یا ابوالفضل اومدم پیشت وشیشه رو...
12 خرداد 1392